یادگیری از پرسشگری

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

همه ما نیازمند یادگیری هستیم عالمی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همه، به جز بهرام، که همیشه با تفسیرهای او مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد. بقیه از بهرام به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد. روزی بهرام درگذشت. […]

ادامه مطلب
نگاه گورخری

نگاه گورخری به پدیده ها در روانشناسی

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

نگاه گورخری: نگاه گورخری را با شرح داستانی از شل سیلور استاین بازبینی می کنیم.  از گورخری پرسیدند: تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟ گورخر به جای جواب دادن پرسید: تو خوبی فقط عادت های بد داری، یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟ ساکتی بعضی وقت ها […]

ادامه مطلب

همرنگ جماعت

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

ضرب المثل های ملت ها شاخصی از الگوهای رایج فرهنگی و مدل های ذهنی آن هاست. تا المپیک ۱۹۶۸ مکزیک روش رایج پرش ارتفاع در مسابقات دومیدانی این بود که بدن ورزشکار هنگام پرش باید موازی میله قرار بگیرد. به این روش در پرش ارتفاع “چرخش غربی” می گویند. ورزشکار گمنانی به میله پرش ارتفاع […]

ادامه مطلب

از هملت شکسپیر تا هاویشام چارلز دیکنز

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

جامعه و سازمان به عنوان یک سیستم و ساختار زنده و پویا می تواند دچار آسیب ها و عارضه های مختلفی شود، این آسیب ها و عارضه ها را در قالب کلی سندرم های سازمانی و اجتماعی، نام گذاری می کنند #سندرم_هملت Hamlet Syndrom: در نمایشنامه #هملت اثر #شکسپیر، هملت ولیعهد دانمارک است و پدرش […]

ادامه مطلب

کوزه ترک خورده

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

  مردی هر روز دو کوزه بزرگ به دو انتهای چوبی می بست، چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها ترک های کوچکی داشت. هر بار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود، نصف آب کوزه می ریخت. کوزه دیگر مغرور بود که […]

ادامه مطلب

سنگ جادویی

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

مردی شنید که کیمیاگری، در صحرایی همان نزدیکی، حاصل سال ها مرارتش را گم کرده است؛ سنگی جادویی، که هر فلزی را به طلا تبدیل می کرد. به فکر افتاد که این سنگ جادویی را پیدا کند و ثروتمند شود، و سر به صحرا گذاشت. نمی دانست سنگ جادویی به چه شکلی است و از […]

ادامه مطلب

زیباترین مجسمه

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

در سرزمینی، مجسمه ساز معروفی زندگی می کرد. روزی پادشاه سرزمین به او مأموریت داد که مجسمه ای از یک زن کامل بسازد. مجسمه ساز خیلی خوشحال شد. او یک سال و نیم وقت صرف کرد و با مجسمه زیبایی برگشت. اما یکی از وزیران پادشاه در خصوص بهبود یکی از ویژگی های آناتومیک پیشنهادی […]

ادامه مطلب

راه گوساله

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد. گوساله بی فکری بود و راه پرپیچ و خم و پرفراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد، سگی از آنجا می گذشت، از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوسفند راهنمای گله، آن راه را باز […]

ادامه مطلب

دسته کلید پای چراغ برق

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی می گشت. گشت پلیس او را دید و پرسید: دنبال چه می گردی؟ مرد گفت: دنبال دسته کلیدم می گردم. پلیس پرسید: آن را اینجا گم کردی؟ مرد گفت: نه، فکر می‌کنم در پارکی در نزدیکی اینجا، از دستم افتاده […]

ادامه مطلب

دختر دهقان و ریگ های سیاه و سفید

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

سال ها پیش در روستایی، کشاورزی به خاطر وضعیت بد مالی مجبور شده بود از مرد پولدار روستا مقدار قابل ملاحظه ای پول قرض کند. موعد بازپرداخت رسیده بود اما کشاورز نمی توانست تمام قرض خود را پرداخت کند. مرد پولدار که پیر و زشت و بدطینت بود، قصد داشت از این شرایط سوء استفاده […]

ادامه مطلب

پونتیاک حساس به بستنی

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد: این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم ؛ چراکه موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال، موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی، […]

ادامه مطلب

شناخت کارکنان

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟ جوان با تعجب جواب داد: ماهی ۲۰۰۰ دلار مدیر با نگاهی آشفته […]

ادامه مطلب