مهربانی حرمت است 224

مهربانی حرمت است

 

مهربان یعنی نگهبان مهر، مهر + بان، … مهربان برای مراقبت از مهر، حرمت نفس و عزت نفس خودش را تقویت کرده، آزاد و مستقل هست، یعنی ادمی است که توانایی مواظبت و مراقب از خودش رو داشته، محتاج دیگران نبوده و حالا از گنجینه داشته های مهربانی هاش به دیگران هدیه میده و می بخشه، کسی که چیزی را نداشته باشه نمی تونه ببخشه، مهربان کسی هست که به خاطر زندگی و تربیت خودش، به این نتیجه رسیده که رابطه انسانی اصیل محبت، دوستی، صمیمیت، یاری، همکاری، کمک و حمایت هست
و بنابراین همیشه آماده و مشتاقه که از سر دوستی و محبت و انسانیت به دیگران محبتی که در دورن خودش پرورش داده ببخشه
مهربان خوددوست هست و برای پرورش خود دوستی همه کارهای خوب را برای خودش و دیگران انجام میده و از این کار لذت می بره، مهربان ظرفیت دوست داشتن خودش را بالا برده و چون خودش رو دوست داره ، ظرفیت عشق ورزی و عشق پذیری داره …دیگران رو هم دوست داره … خودش رو خوب می دونه … دیگران رو هم خوب می دونه …. خودش رو خواستنی می بینه …دیگران رو هم خواستنی می مبینه …با مردم راحته … با دیگران می جوشه و میدونه که وقتی از درون غنی هست هیچ کس نمیتونه گنج درون او را ازش بگیره ، به این میگن مهربانی و محبت
مهربان مشتاق محبت به دیگران هست ولی محتاج محبت به دیگران و تایید دیگران نیست، مهربان به محبت و مهربانی افتخار می کنه و این کار را شایستگی ارزشمندی برای خودش میدونه
از هیچ کس هم هیچ طلبی نداره و به هیچ کس هم حس بدهکاری نداره
برای اینکه با محبتی که می کنه، همون موقع پاداش خودش را خیلی بیشتر می گیره، لذتشو میبره .. رشدش را می کنه … شادیش را داره … احساس خوبش را پیدا می کنه … و در نتیجه طلب کار هم نیست …
ایثار شکل نهایی محبت و خدمت هست
این رو توی معلم می بینید ، توی هنرمند می بینید ، توی پدر و مادری که عاشق هستند می بینید

دوستی گلدانی است
که نشسته است در ایوان سحر
و دمیده است در او تازه گلی
چهار فصلش همه سبز
آشتی شاخه اوست
عطری از عاطفه در او جاری است
تارش از نم نم عشق
پودش از مخمل ابر
سینه اش برکه باران بلور
دامنش از شبنم پر گهر
بر لب هر برگش نقشی از خنده ی شیرین بهار
از طراوت سرشار
بشکند روزی اگر ساقه ای از این گل سرخ
دل ما می شکند ،دوستی میمیرد
آشتی می رود از خانه ی ما
میشود پای خزان باز به کاشانه ما

یک پاسخ به “مهربانی حرمت است”

  1. بهناز معتمد گفت:

    این نوشته زیبا من رو یاد شعری از فریدون مشیری انداخت که:
    دل من دیر زمانیست که می پندارد
    دوستی نیز گلی است
    مثل نیلوفر و ناز
    ساقه ترد ظریفی دارد
    بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد
    جان این ساقه نازک را
    -دانسته-
    بیازارد!

دیدگاهتان را بنویسید