زیباترین مجسمه 118

زیباترین مجسمه

در سرزمینی، مجسمه ساز معروفی زندگی می کرد. روزی پادشاه سرزمین به او مأموریت داد که مجسمه ای از یک زن کامل بسازد. مجسمه ساز خیلی خوشحال شد. او یک سال و نیم وقت صرف کرد و با مجسمه زیبایی برگشت. اما یکی از وزیران پادشاه در خصوص بهبود یکی از ویژگی های آناتومیک پیشنهادی مطرح کرد. اگر چه پادشاه با همان مجسمه راضی بود، اما مجسمه ساز از پادشاه درخواست کرد که بیشتر بر روی آن کار کند.
مجسمه ساز یک سال بعد با مجسمه دیگری برگشت. این مجسمه از مجسمه قبلی واقعاً زیباتر بود. اما نظر پادشاه این بود که بینی مجسمه می تواند بهتر باشد. مجسمه ساز پانزده ماه بعد با یک مجسمه دیگر برگشت.
مجسمه سوم بهترین مجسمه بود، بدون اغراق انگار زنده بود. هیچکس تا به حال چنین مجسمه زیبایی ندیده بود. همه از جمله پادشاه، مجسمه ساز را تحسین کردند و پادشاه به او ثروت زیادی پاداش داد. پادشاه تأکید کرد که این زیباترین مجسمه ای است که تا به حال ساخته شده است. در این لحظه مجسمه ساز شروع به گریه کرد. پادشاه متعجب شد و علت گریه را جویا شد.
مجسمه ساز گفت: اکنون دیگر هیچ انگیزه ای برای بهبود مهارتم ندارم. وقتی روی دو مجسمه قبلی بازخورد می گرفتم، خوشحال بودم که می توانم بیشتر یاد بگیرم و مهارتهایم را بهبود دهم. اما حالا نمی دانم چکار کنم. امیدوارم مغرور نشوم و عطش خود را برای خلق آثار بهتر از دست ندهم.

آموزه ای از این حکایت:
تعالی سفری است که هیچگاه پایان نمی پذیرد و از این جهت ارزشمند است که ما و سازمانمان همیشه در مسیر تعالی گام برداریم؛ یک نیاز همیشگی برای افزایش انگیزه و بهبود مستمر. کامل گرایی و کامل باش بودن و بی نقص بودن،‌ یعنی پایان سفر که هیچگاه برای انسان دست یافتنی نخواهد شد چون هیچ ملاک مشخصی برای بی نقص بودن در دست نیست، کیفیت یک سفر بی پایان است. اگر انسان ها و سازمان ها در مسیر تعالی، گرفتار کمال ظاهری و کاذب شوند باید منتظر مرگ بهبود و خلاقیت و در نهایت رکود باشند. همیشه جای بهبود وجود دارد.

شما برداشت خودتان را در باره این حکایت بنویسید….

دیدگاهتان را بنویسید