چوب ریش گفت: در زبان شما از قرار معلوم اسم من “اِنت” هست و بعضی دیگه به من “چوب ریش” میگن.
مری گفت: ولی خودت به خودت چی میگی؟ اسم واقعیات چیه؟
چوب ریش : تصمیم ندارم که اسم واقعی خودم را بهت بگم چون گفتن اسمم وقت میبَره : اسم من این همه مدّت همراه من رشد کرده، و من مدّت خیلی خیلی زیادی زندگی کردهام.
به همین دلیل اسم من مثل یک داستانه.
در زبان ما، اسمهای واقعی داستانِ صاحبان اسمها را بازگو میکنند.
به خاطر همین گفتن هر چیزی در آن زبان خیلی وقت میبَره.
چون ما چیزی را به آن زبان نمیگیم، مگر این که گفتن و شنیدنش به وقت آن بیارزه.
در دنیای ارباب حلقهها، وقتی درختها میخواهند نام چیزی را ببرند، تمام لحظات زندگی آن چیز را بازگو میکنند.
زیرا هر چیز از مجموع لحظات زندگیاش ساخته شده. و هر چه بیشتر زندگی کند، نامش طولانیتر میشود.
برای دانستن نام حقیقی یک فرد، باید در تک تک لحظات با آن فرد همراه بود، تمام اتفاقات زندگیاش را دانست.
برای اسم بُردن از هر درخت، باید نام تک تک پرندههایی که روی شاخههایش لانه کردهاند، و تک تک برگهایی که هر پاییز از شاخههایش سقوط کردهاند را دانست.
درختهای کهنسال صدها سال طول میکشد تا با نام واقعیشان خوانده شوند. و نام هیچ دو درختی یکی نیست.
به خاطر همین است که درختها خیلی کم صحبت میکنند. آن قدر کم که ما فکر میکنیم بلد نیستند حرف بزنند.
اسم واقعی همه ما انسان ها، تک تک لحظه هایی است که زندگی کردیم و زندگی خواهیم کرد، نه یک کلمه یا یک واژه یا حتی یک اسم مشترک با انسان های هم نام ما.
برگرفته از:
ارباب حلقهها – دو برج، جی.آر.آر. تالکین، ترجمه رضا علیزاده، نشر روزنه
پ.ن: قطعه شعری از سید علی صالحی
حالا دیگر دیر است
من نامِ کوچههای بسیاری را از یاد بردهام
نشانی خانههای بسیاری را از یاد بردهام
و اسامی آسان نزدیکترین کسانِ دریا را …!
راستی آیا به همین دلیلِ ساده نیست
که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد؟!
نه ریرا!
سالها و سالها بود
که در ایستگاهِ راهآهن
در خواب و خلوتِ ورودی همهی شهرها
کوچهها، جادهها، میدانها
چشم به راه تو از هر مسافری که میآمد
سراغ کسی را میگرفتم که بوی لیموی شمال و
شب حلالِ دریا میداد.
منبع:
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
👌👌