دکتر لادن فتی
روانشناس بالینی
روانشناسی ایران هماکنون در یکی از پرتلاطمترین برهههای تاریخی خود بسر میبرد. طی سال گذشته جایگاه روانشناسی در نظام سلامت جامعه به شکل بحرانی مورد حمله و دفاع قرار گرفت و تقریباً تمامی نسلهای روانشناسی ایران به این بحران به نحوی واکنش نشان دادند. سیل پرسشها، ابراز تأسفها و نیز تماسهای شخصی همکاران و دانشجویان و رسانهها باعث شد که این نوشته را تحریر کنم و در نهایت دیدگاه خودم را نسبت به این موضوع اعلام کنم. همینجا خاطر نشان میکنم که انتشار این مطلب از طریق خبرنامه انجمن روانشناسی ایران بدان معنا نیست که این نوشته بیانیه انجمن روانشناسی ایران در این مقوله است، ولی از صمیم قلب امیدوارم که سایر اعضای انجمن این نوشته را مورد تأیید و یا نقد قرار دهند.
بسیاری از خوانندگان این سطور بهخاطر میآورند که پس از شروع جنگ تحمیلی، روانشناسی ایران میبایست خود را با ایجاب زمانه همراه میکرد. ارائه خدمات به کسانی که در جبهه حضور داشتند و کاهش خسارات روانشناختی ناشی از جنگ در پشت جبهه اولویت روانشناسی دهه شصت بود. هنوز روانشناسی خود را جمع و جور نکرده بود و با نیازهای ناشی از بروز جنگ کاملاً منطبق نشده بود، که موج آسیب ناشی از همسایگی با مهمترین تولید کننده خشخاش هم به دغدغههای روانشناسی ایران اضافه شد. در کنار این دو بحران مهم، ورود به عصر انفجار اطلاعات و بحرانهای روانشناختی ناشی از زندگی در فضای مجازی هم به معضلاتمان اضافه شد. مصایب و آسیبهای روانشناختی وارده بر کشور و هموطنان ما بسیار بیشتر بوده است ولی در این بحث کوتاه مجال پرداختن به آنها نیست. وارث این بحرانها نسل متولدین بعد از جنگ یا بهقولی دهه هفتادیهایی بودند که والدینشان برای جنگیدن، به جبهه رفتن، زندگی در زیر موشکباران، صبوری در مقابل تنگناهای اقتصادی و یا در مسابقه کنکور شرکت کردن و دیگر مشکلات دههی شصت تجهیز شده بودند ولی از فرزندپروری معاصر چیزی نمیدانستند. نتیجه این شد که صورت مسئله پیش روی روانشناسان دههی نود بهطور جدی تغییر کرده است.حتی شکل شیوع شناختی مشکلات هم متحول شده است.
اکنون شرایط به روایت آمارهای رسمی و غیررسمی بدین قرار است: تعداد زیادی جوان در سن ازدواج یا ازدواج نمیکنند و یا در ازدواج نمیمانند و یا اگر هم میمانند، خوشبختی این پیوند را تجربه نمیکنند؛ مراقبت از فضای شهری و رعایت قوانین شهروندی مثل رانندگی، تفکیک زباله و غیره برای بسیاری از افراد جزو ارزشی یا نگرشی زندگیشان محسوب نمیشود و درمواردی احترام به قوانین زندگی شهری نوعی ضد ارزش محسوب میشود؛ تغذیه سالم، ورزش، مطالعه جدی و رفتارهایی از این دست غریب و دور بهنظر میرسند؛ ما مردمان این دیار همانند مردم سایر جاهای دنیا، زندگی مجازی داریم بیآنکه بلد باشیم از سلامت روانی خود در این فضاها مراقبت کنیم؛ شیوع مصرف یا سوء مصرف مواد با الگوهای متعدد خطرناک یک موضوع جدی در نظام سلامت است؛ بیانگیزگی تحصیلی در تمام مقاطع مشکلی جدی است؛ بیتعهدی در محل کار آسیبهای جدی بهبار آورده است؛ آمار خشونت خانگی، رفتارهای خودآسیبرسان، روابط بینفردی معیوب، افسردگی، اضطراب و بدتنظیمی هیجانی نگران کننده است. این فهرست همچنان ادامه دارد.
تمام نمونههای بالا به مواردی مربوط میشود که هدف روانشناسی صرفاً ترمیم آسیب یا جلوگیری از آسیب است؛ حال آنکه بسیاری از مأموریتهای روانشناسی ابعاد رشدی و ارتقایی دارد. مقرر است روانشناسی در حوزه ورزش، سلامت معنوی، رسانه، تبلیغات، تعلیم و تربیت، مسئولیتپذیری، زندگی متعهدانه، صبوری، خویشتنداری، رفتارهای سلامتی، ارتقای سلامت جسمی، مداخله در بحران، مشاوره و راهنمایی، رفتارهای سازمانی، ارتباط انسان و صنعت، زندگی با یک بیماری مزمن، زندگی روانی سالم در عصر اطلاعات، برابری حقوق انسانها، سالمندی سالم، پرورش کودکان، انطباق با ایجابات زندگی در دهکده جهانی، رفتار سیاسی، رفتار اقتصادی و هزاران بعد دیگری روانشناختی انسان، صاحب نظر و عامل اثر باشد.آیا براستی جایگاه کنونی روانشناسی و روانشناسان در ایران چنین است؟
به عنوان یک عضو جامعه روانشناسی براین باورم که واگذار نمودن مسایل فوقالذکرصرفاً به نهادهای قانونی/حقوقی، اجتماعی یا متولی سلامت، نه معقول است، نه شدنی، و نه علمی. در تمامی جوامع بهطور کلی سه مجرای اصلی برای انجام مداخلات مؤثر در این حوزهها وجود دارد: (۱) مداخلات حقوقی/قانونی که در این نوع مداخلات با استفاده از ابزارهای قانونی/ حقوقی بازدارنده یا پیشبرنده، رفتارهای شهروندان شکل داده میشوند. (۲) راهکارهای اجتماعی که با استفاده از ابزارهای پیشنهاد شده در علوم اجتماعی و جامعهشناسی با ایجاد تغییر در فرهنگ، نگرشها و رفتارهای اجتماعی در سطح کلان، مداخلات مقتضی صورت میگیرد. (۳)بهره گرفتن از روشها و فنون روانشناختی که آحاد جامعه را یک به یک هدف مداخله قرار میدهند. این نوشتار به این مجرا یا ابزار آخری اختصاص یافته است.
به جمله اول این بحث ویژه باز میگردم: روانشناسی ایران هماکنون در یکی از پرتلاطمترین برهههای تاریخی خود بسر میبرد. درشرایطی که باید تمام هم و غم روانشناسی ارتقای کیفی در درون رشته و ارائه خدمات به مردمان این مرز بوم باشد، نیروی عظیمی صرف «اثبات» وجود این رشته علمی میشود … درد اینجاست که باقی انرژی (البته اگر انرژیی باقی بماند) هم صرف جنگیدن بر سر «مالکیت» این رشته که هماکنون متولیان متعدد دارد، میگردد! آمارهای موجود دربارهی نیاز کشور به علم روانشناسی، نظریههای بومی، و همچنین خدمات این رشته؛ دلالتی است بر ضرورت پرداختن هرچه سریعتر به حل این مشکلات. چه باید کرد؟
۱) چرخ را از نو اختراع نکنیم
روانشناسی چالش علم تجربی یا انسانی بودن خود را سالیان سال است که با خود حمل میکند. کسانیکه روانشناسی را به عنوان یک علم تجربی میشناسند و آنان که این علم را جزو علوم انسانی طبقهبندی میکنند هردو دلایل محکم قابل استناد خود را دارند. در تاریخ روانشناسی آزمایشگاه وونت و کارهای فخنر همان اندازه ارزشمند و ذی قیمتند که موردنگاریهای زیبای فروید از بیمارانش. ولی اکنون دیگر زمان دعوی سپری شده است. در دو سدهی گذشته مسیر در تمامی علوم از جمله روانشناسی به سمت آشتی و ادغام علوم تجربی و انسانی بوده است. زمان این جدال سپری شده است. مثال بارز این مدعا موضع کنونی علوم مرتبط با سلامت بخصوص رشته پزشکی است. در حال حاضر نظامهای سلامت پیشرفته در سراسر دنیا اقدام به ادغام علوم اجتماعی، انسانی، و مخصوصاً روانشناسی در آموزش و تربیت نیروی تخصصی و ارائه خدمات کردهاند. با این حساب توجه به روانشناسی در نظام سلامت ایران اجتنابناپذیر است. برای رسیدن به این مرحله از رشد و بلوغ علمی، لازم نیست ثابت کنیم روانشناسی یک علم است!!! به بیان دیگر لازم نیست چرخ را از نو اختراع کنیم. کافیست نگاهی به نظامهای پیشرفته سلامت و تعلیم و تربیت و رفاه اجتماعی در دنیا (برای مثال کشورهای اسکاندیناوی و اقیانوسیه) بیاندازیم تا ببینیم چه روشهایی برای ادغام روانشناسی (صرف نظر از این که رشتهای از علوم انسانی است یا تجربی) در برنامههای ارتقای کیفیت زندگی وجود دارند. بنابراین، بجای اینکه مسیر رفته را از نو طی کنیم، از جوامعی که کیفیت زندگی شهروندان برایشان مهم است و در ادغام روانشناسی در برنامههای آموزشی و سلامتمدار خود سود بردهاند، ایده و الهام بگیریم.
۲) دربرنامهریزیهای استراتژیک و کلان، روانشناسی را به عنوان یک علم بینرشتهای و یا حتی فرارشتهای لحاظ کنیم
روانشناسی شاید نخستین حوزه «بینرشتهای» در تاریخ علوم است. روانشناسی با فلسفه، ادبیات، اسطوره شناسی، زبانشناسی، ریاضیات، علوم عصبی، فلسفه علم، روششناسی علمی، فیزیک، ژنتیک، علوم اجتماعی، علوم تربیتی، علوم شناختی، علوم ارتباطات، مشاوره، پزشکی، فرهنگ، هنر، سایبرنتیک و … درآمیخته است. سرفصل متنوع دروس روانشناسی در مقاطع غیرتخصصی، درسراسر دنیا حکایت از این موضوع دارد. احتمالاً این را از سر تعصب میگویم؛ به نظر من روانشناسی یک رشته مادر است. حوزه فعالیت روانشناسی ارتقاء فرد و جامعه، پیشگیری، درمان و … است. با کودک و نوجوان، با زندگی خانوادگی، با روابط زناشویی، با فرهنگ و جامعه، با ارزشها، با سلامت و بیماری و … سروکار دارد. بنابراین، در عمل بپذیریم که هیچ بعدی از ابعاد زندگی انسان معاصر از حضور علم روانشناسی بینیاز نیست. تأخیر در پذیرش ضرورت حضور جدی و پررنگ علم روانشناسی در تمامی ابعاد زندگی انسانها، خسارات جبرانناپذیری بهبار خواهد آورد.
۳)به خاطر داشته باشیم، چهره شیوعشناختی مشکلات روانشناختی دنیا و به تبع آن ایران تغییر کرده است
همانطو که قبلاً اشاره کردم، زمانی که جنگ هشتساله به ایران تحمیل شد، روانشناسان نیز همانند سایر آحاد کشور کمر همت بستند که تمامی هم و غم خود را به تسکین آلام و رنجهای روانی ناشی از جنگ اختصاص بدهند. اینگونه شد که روانشناسان حجم عظیمی از فعالیتهای خود را به حیطه آسیبشناسی روانی و درمان و کلاً جنبههای بالینی اختصاص دادند. اما اکنون شکل شیوعشناختی مشکلات روانی در ایران تغییر کرده است. برهمین سیاق شکل خدمات کاربردی که روانشناسان موظف به ارائه آن هستند هم تغییر کرده است. اکنون به چندین دلیل آمار نیازمندان به خدمات تخصصی روانشناسی دگرگون شده است. از جمله این دلایل، تسهیل درمان غیردارویی اختلالات و تدوین پروتکلهای مداخله غیردارویی شفاف و کاربردی بوده است که سطح تخصص لازم برای اجرای مداخلات را در تمام جهان بهطور قابل ملاحظهای پایین آورده است. هماکنون در بسیاری از نظامهای سلامت مترقی دنیا داشتن مدرک تخصصی انجام یک مداخله برای یک اختلال خاص برای مثال داشتن یک دیپلمای معتبر را کافی میدانند. یک دلیل دیگر این که، با تغییر نظام ارزشی انسانها در سراسر دنیا، مفهوم رنج روانی، تحمل، خوشبختی، سلامت، و … تغییر کرده است. وقتی ارزشها و به تبع آن اهداف آدمها تغییر میکند، رفتار آنها هم متفاوت میشود و بدیهی است که نیازهای خدماتی آنان هم فرق میکند. یک مثال ساده تغییر شکل زندگی خانوادگی، فرزندپروری و معنای وفاداری در هزاره سوم است!!! مثال دیگر ابعاد روانشناختی ارتباط در فضای مجازی است. یک مورد دیگر تغییر فرایند رشد شناختی در حضور محرکهای الکترونیک در کودکان و نوجوانان است. تغییر شاخص امید به زندگی و تبع آن اهمیت فزاینده روانشناسی سالمندی مثالی دیگر است. مثالهایی از این دست بسیارند. در چنین وضعیتی نمیتوانیم صرفاً به طبقهبندیهای رسمی اختلالات روانی نظیر DSM و یا ICD اکتفا کنیم. در حال حاضر بسیاری از متقاضیان دریافت خدمات روانشناختی، در طبقه آخر (یعنی مواردی که بهدنبال دریافت خدمات روانشناختی هستند ولی تشخیص رسمی اختلالی را ندارند)، جای میگیرند. تعجبآور است که ما برای تحلیل آسیبشناختی شرایط کنونی جامعه، به نوعی طبقهبندی تکیه میکنیم که بسیاری از معضلات جاری در آن نمیگنجند! خیلی مهم است که بهخاطر داشته باشیم در حال حاضرو در جامعه معاصر ما، معنای سلامت بسی فراتر از پیشگیری،تشخیص و درمان اختلالات روانی است.بنابراین،خوب استنهادهای متولی آموزش و ارائه خدمات روانشناختی در ایران،برنامههای آموزش رسمی دانشگاهی و غیردانشگاهی روانشناسی رابسیار وسیعتر از مباحث کلاسیک تدوین کرده و تدابیری بیاندیشند تا توانمندیها و صلاحیتهای روانشناسان با این نیازهای نوپدید منطبق گردد.
۴) این گفته کرت لوین را همواره درخاطر داشته باشیم که «هیچ چیز کاربردیتر از یک نظریه خوب نیست»
روانشناسی یک وجه نظری قوی و یک وجه کاربردی ضروری دارد. قرار نیست هیچ یک فدای دیگری شوند. محروم کردن نظام سلامت و تعلیم و تربیت از نظریههای روانشناسی خیانت محض است. نظریههای نوین آسیب شناسی روانی، رشد شناختی، هیجان، روابط بینفردی و نظایر آن باید هم در کشور ما آزموده شوند و هم مورد استفاده قرار گیرند و هم بهفراخور شرایط تغییر داده شوند. استفاده از نظریههای موجود یک بخش ماجراست و خلق نظریههای بدیع متناسب با شرایط کنونی بخشی دیگر. نظام سلامت و تعلیم تربیت هم به نظریهپردازان و هم به کاربران ماهر نظریهها نیاز دارد. درست است که روانشناسان باید نظریه بسازند و آن را به شکل کاربردی تحویل خادمان نظام سلامت دهند ولی این بدان معنا نیست که خود از بهکارگیری نظریهها و درمانهای ابداعی خویش محروم باشند! بنابراین، لازم است کسانی که نظریهساز و نظریهپرداز حوزه روانشناسی هستند، مجوز قانونی بهکارگرفتن و آزمودن دستاوردهای خویش در عمل (برای مثال در نظام سلامت) را هم داشته باشند.
۵) برای جامه عمل پوشاندن به شعارهای«عدالت در سلامت» و «عدالت در تعلیم و تربیت»، طرحی نو در آموزش روانشناسان دراندازیم
در کشور ما بنابر سنتی بسیار دیرین، طرح درس رشتهها به شکل کشوری تدوین میشود. فلسفه تعلیم و تربیت مشخصی زیربنای تمامی طرح درسهای رشتههاست. براساس این فلسفه زیربنایی، رسالت نظام تعلیم و تربیت پرورش دانشآموختگان ارزشمدار است. با توجه به محدودیت فضای طرح درس هر رشته، بسیاری از آنچه که دارنده یک مدرک تخصصی باید بداند و بتواند، بهناچار در طرح درسهای دانشگاهی جای نمیشود. نتیجه بدیهی این معضل، بهرهگرفتن از برنامههای تکمیلی خارج از نظام آموزشی دانشگاه است. این برنامهها در سایر کشورها به شکل دوره، دیپلما، تخصص، فوق تخصص، فلوشیپ، مدرسه تابستانی و …. تعریف شدهاند. لازم است این برنامهها در کشور ما جدی گرفته شوند. طبق یک اصل بدیهی علم اقتصاد، یعنی اصل توازن عرضه و تقاضا، هنگامی که تقاضا برای کالا یا خدمتی وجود دارد که عرضه مناسب با آن صورت نمیگیرد، احتمال عرضه آن کالا یا خدمت با کیفیت نامرغوب و قیمت نامتعارف زیاد میشود. این اتفاق در نظام ارائه خدمات سلامت و تعلیم و تربیت ایران اتفاق افتاده است. چه بسا کمبود نیروی متخصص و توانمند روانشناس که منجر به دریافت خدمات غیر تخصصی توسط مشتریان شده است. معلوم نیست آثار این خسارت تا چه مدت بر پیکر جامعه باقی بماند. یک راه حل برای این معضل، کنترل جدی افراد یا سازمانهایی است که مجوز ارائه خدمات رواندرمانی، مشاوره، راهنمایی، آموزش و توانمندسازی را میگیرند. صلاحیت مداری چاره این مشکل است. ارائه خدمات روانشناختی مبتنی بر صلاحیت یکی از چالشهای عدالتمحوری بود. چالش دوم، عدالت در آموزش بود. ایران کشور بزرگی است که با کمال تأسف خدمات و امکانات آموزشی در سراسر این مرز و بوم یکسان و عادلانه توزیع نشده است. هماکنون وجود فضاهای مجازی امکان برخورداری عادلانه فراگیران در سراسر کشور را از دانش و مهارتهای موجود فراهم آورده است. شایسته است ما روانشناسان هم این فرصت را مغتنم شمرده و از این فرصت برای همافزایی دانشی و مهارتی خود در سراسر کشور و همسو شدن با جریان علمی جهان بهره بگیریم. جای تأسف است که سایر تخصصها نظیر رشتههای مهندسی و پزشکی از دانش روانشناسی و تخصص روانشناسان برای روزآمد کردن برنامههای آموزشی حوزه تخصصی خود بهره میگیرند ولی خود روانشناسی از این ابداعات آموزشی بقدر کفایت بهره نمیگیرد. بنابراین، ضروری است که روانشناسان از تمام فنون و روشهایی که برای ارتقای رشتههای دیگر ابداع کردهاند، برای رشد و بالندگی خود این رشته نیز استفاده کنند.
حرف آخر
اگرچه روانشناسی و روانشناسان ایران بهظاهر دارای «قدرت» نیستند (برای مثال صاحب یک وزارتخانه یا ردیف بودجه یا … نیستند)، ولی روانشناسی ایران صاحب «نفوذ» است. همیشه نفوذ مهمتر از قدرت است. جامعه ایران نیاز به روانشناسی را احساس کرده است. هموطنانمان در رفتار و کلام خود این نیاز را نشان داده و میدهند. این نیاز صرفاً در سطح درمان اختلالات روانی نیست که بسی فراتر است و تمام ابعاد زندگی افراد را شامل میشود. امیدوارم برنامهریزان و قانونگزاران فرصت خدمت به جامعه را به روانشناسان بدهند. همه دعا کنیم که در سال جدید نیروی ما بهجای این که صرف جنگیدن برای حفظ مرزهای رشته و استقلال صنفیمان شود، مصروف خدمت به علم و جامعه گردد. و ما روانشناسان هم از خویش بپرسیم: آیا برای ما نگران حال روانشناسی ایران بودن، یک منفعت شخصی است یا غیرت صنفی، و یا دغدغه ملی؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.