سنگ جادویی 498

سنگ جادویی

مردی شنید که کیمیاگری، در صحرایی همان نزدیکی، حاصل سال ها مرارتش را گم کرده است؛ سنگی جادویی، که هر فلزی را به طلا تبدیل می کرد. به فکر افتاد که این سنگ جادویی را پیدا کند و ثروتمند شود، و سر به صحرا گذاشت. نمی دانست سنگ جادویی به چه شکلی است و از این رو، هر سنگ ریزه ای را که می یافت، به گیره کمربندش می مالید تا ببیند چه پیش می آید.
یک سال گذشت، سال دیگر هم گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. اما مرد، با اشتیاق به جستجو برای یافتن سنگ جادویی ادامه داد. دره ها و کوه های صحرا را پشت سر گذاشت و سنگی را از پس سنگی دیگر به گیره کمربندش مالید، بی آنکه دیگر توجهی بکند به آنچه انجام می داد.
یک شب پیش از خواب، متوجه شد که گیره کمربندش طلا شده است. اما کدام سنگ باعث این اتفاق شده بود؟ مدت ها بود که به حاصل تلاشش توجه نکرده بود. چیزی که قبلاً جستجویی با هدفی مشخص بود به کاری تبدیل شده بود که هیچ تمرکز یا لذتی در آن نبود. چیزی که قبلاً یک ماجرا بود، به اعمال شاقه بی حاصلی تبدیل شده بود. دیگر نمی دانست سنگ درست کدام بوده است.

آموزه ای از این حکایت :
وظیفه مدیریتی کنترل، عبارتست از اندازه‌گیری و اصلاح عملکرد همزمان با انجام هر بخش از کار برای دستیابی به این اطمینان که اهداف سازمان و برنامه‌های تدوین شده برای دستیابی به آن اهداف به سرانجام می‌رسند. کنترل یکی از وظایف مدیریت است. کنترل مدیریتی معطوف به کل سازمان است اما در قالب روش‌های مشخص برای کنترل مالی، کنترل کیفیت و. .. نیز مطرح می‌شود. کنترل به صورت ضمنی فعالیت نظارت و ارزیابی را نیز شامل می‌شود.
اگر مرد داستان، علاوه بر حرکت در مسیر دستیابی به هدف، کنترل همیشگی و نظام مندی را در پیش می گرفت دیگر کورکورانه و تکراری، کار روزانه خود را ادامه نمی داد و به هدف خود، سنگ جادویی، دست یافته بود. هم چنین اگر می دانست که سنگ جادویی چه شکلی است آنگاه لازم نبود هر سنگ ریزه ای را کنترل کند و زودتر به آن دست می یافت. او هدف خود را به صورت کامل و روشن تعریف نکرده بود.
برای رسیدن به هدف ها لازم است هر لحظه و هر زمان به کیفیت و کمیت رفتارمان توجه داشته باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید