نگاه نو

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

استفان کاوی با الهام از انیشتین می‌گوید: اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید، اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید. او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، […]

ادامه مطلب

خوداتکایی

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

بلدرچینی در یک مزرعه گندم لانه ای ساخت. همزمان با رشد ساقه های گندم، جوجه های بلدرچین نیز بزرگتر می شدند. یک روز وقتی دانه های طلایی رسیده گندم در نسیم ملایم موج می زدند، کشاورز و پسرش به مزرعه آمدند. کشاورز گفت: این گندم اکنون آماده درو است. باید از همسایگان و دوستانمان بخواهیم […]

ادامه مطلب

پژواک

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

پیرمردی در منطقه ای بین دو شهر سکونت داشت. پیرمرد روزها دم در خانه اش روی صندلی گهواره ایش می نشت و به مسافران عبوری خوشامد می گفت. مسافری با یک چمدان بزرگ از راه رسید. پیرمرد به او خوشامد گفت. مسافر با چهره ای اخمو گفت: چه جاده بدی. من فروشنده دوره گرد هستم […]

ادامه مطلب

باغبان و دزدان باغ

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

روزی حاکم شهری دستور داد تا باغبان قصر را در میدان شهر گردن بزنند. وزیر حاکم که مردی خردمند بود پیش حاکم رفت تا علت را جویا شود و جان باغبان بیچاره را نجات دهد. وزیر پس از انجام تشریفات معمول پرسید: حاکم به سلامت باد، چه گناهی از این نگون بخت سر زده که […]

ادامه مطلب

مردن بدون مخالف

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

  عالمی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند. همه، به جز آلبرت، که همیشه با تفسیرهای او مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد. بقیه از آلبرت به خشم می آمدند، اما کاری از دستشان بر نمی آمد. روزی آلبرت درگذشت. در مراسم خاکسپاری، مردم […]

ادامه مطلب

فوت کوزه گری

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

یک استاد کاراته به خاطر مهارتهای افسانه ایش، از شهرت و اعتبار وسیع و زبانزدی برخوردار بود. او شاگردان زیادی داشت و یکی از خوش آتیه ترین شاگردانش، اَه فِی (Ah Fei) نام داشت. اما استاد همه فنون خود را به او یاد نداد زیرا می ترسید یک وقتی، شهرت اَه فِی از او پیش […]

ادامه مطلب

نقطه قوت یا نقطه ضعف؟

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

کودکی ده ساله که دست راستش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی […]

ادامه مطلب

آخرین دونده

حکایت مدیریتی - ارسال شده در

در سال ۱۹۶۸ مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. مسابقه دوی ماراتن لحظات آخر را سپری می کند. نفر اول، یک دونده از اتیوپی، از خط پایان می گذرد. در همین حال دوندگان بعدی  از راه می رسند و از خط پایان می گذرند. مراسم اهدای جوایز برگزار می شود و جمعیت هم آرام […]

ادامه مطلب